روزهای 1سالگی
سلام عزیز مامان الان که دارم واست مینویسم خوابوندمت تاتونستم بیام اینجا از روز تولدت
تاحالا روز به روز بد لج تر میشی بیخواب شدی شبا هر ١٠ دقیقه بیدار میشی گریه میکنی
نمیدونم چته نق نقو شدی خدایش عصبی شدم خسته شدم آخه دست تنهام باباتم این روزا
تا ده شب سرکار توهم بابایی از نبودن اونم گریه میکنی بعد واکسنت /آبریزش بینی گرفتی
خوب بشو هم نیست چند روزیه که روزی یه وعده بهت شیر گاو میدم چون دوست نداری
باموز قاطیش میکنم تابخوری آخه میگن شیر خشک بعد یک سال خوب نیست خیلی هم به
موز علاقه داری راه میری تو خونه فقط میگی مووووووو منم مجبور میشم بهت بدم خاله
هایی که تجربه دارین موز خوزدن اشکال داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از وقتیم که شیر پاستوریزه
بهت میدم دستشویی رفتنت بیشتر شده بس هوای اینجا سرده زورم میاد ببرمت دکتر یه
مشورتی بکنم خلاصه اینکه خیلی خستم به یاد سال قبل همچین روزا میوفتم عصبی
میشم آخه پارسال به خاطر زردی ٢٠ روز تو بیمارستان آمل بستری بودی اون روزا بره بر
نگرده چه روزای بدی بود انشالاه که همیشه صحیح وسالم باشی خدا صبروحوصله منم
بیشتر کنه خیلی سرت داد میزنم گلم منو ببخش به خدا دست خودم نیست بس تو زندگیم
مشکلات دارم سر تو خالی میکنم عکسای جدید نگرفتم که واست بزارم عذر گلم.
اینم عکسی که داخل بیمارستان خاله ازت گرفت بس بهت سرم زدن باد کرده بودی