محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

محیا زندگي مامان وبابا

 

 

میترسم بزرگ شوم نکند مهرازیادم برود،نکنددوستی فراموشم شود،نامهربان

 شوم ،درگیرروزگارشوم،اسیرزرشوم...میترسم بزرگ شوم یادم برودآسمان آبی

 است، یادم برود شبهاستارگان رابشمارم ،یادم برود ک چگونه بخندم، چگونه

 بگریم ،میخواهم بزرگ شوم، اماای کودکی، بامن باش همیشه...

 

هفته اخر 93

سلام عزیز مامان بیست وششمین ماهگرد زندگیت مبارک گل دخترم. امروز 22 روز از اسفند 93 7روز دیگه عیدو سال جدیدو بزرگتر شدنت الانم کنارم ایستادی هی منو سوال پیچ میکنی ماشالاه شیرین زبونی چشمم به تخته حسابی هم شیطونی واسه خودت خانم شدیا. این ماه عکس زیادی ندارم قرار شده ببرمت اتلیه از این روزات عکس بگیرم .         ...
22 اسفند 1393

بیست و پنجمین ماهگرد

اگر تو نبودی جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد.   سلام عزیز مادر امروز بیست و پنج ماه از روز تولدت میگزره عزیز مادر روزها از پی هم میگزرد و تو بزرگ و &nbs...
6 بهمن 1393