محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

محیا زندگي مامان وبابا

بیقراری هاو دندون سوم

سلام عزیزم شب تولدت حسابی ضدحال خوردم که ناراحتی فایده نداره انشالاه سال بعد هم بزرگتر میشی هم جبران امسال میشه امروز اتفاقی متوجه شدم که سومین دندونت در اومد  اولین دندون بالا خیلی بیقرار بودی میدونم اذیت شدی منم عصبی میشدم منو ببخش جیگرم این اینترنتمون حسابی اذیت میکنه دوست دارم تمام لحظات زندگیتو شیرین کاریتو بنویسم نمیشه تا اونجاکه بتونم مینویسم عزیز مامان امروزم کار جدید یادگرفتی بلندگوی کنار تلویزیون  رو میندازی میری پشت تلویزی.ن میشی دیروزم واکسن ١سالگیتو زدم وزنت ٨٣٠٠ قدت ٧٣ دور سرت ٤٤.٥ که گفته رشد نکرده دوباره ماه بعد باید ببرمت. میخوام شیر خشکو ازت  بگیرم  میترسم ضعیفتر بشی. ...
10 دی 1392

تولد یک سالگی

سلام عزیز مامان فردا تولد یک سالگیته خیلی خوشحالم چه زود یک سال گذشته (به  قول  عمه جون جونتو به لب رسوند) از کارهای محیا بگم به کلی راه میره شیطونتر شده  خیلی هم بازیگوش شده همرو خسته کرده دندوناتم همون دوتا شد یکشنبه هم باید  واکسن بزنی که خاله گفته صبر کنم اخه خیلی ضعیف شدی رشدت متوقف شده  کلماتی که میگی وقتی میگیم کلاغ چی میگه میگی گار گار بعبعی چی میگه بع بع به  اب میگی اه  هاپو چی میگه ها فقط عشق بیرون رفتنی ددد . خوابت بهم خورده دو شبه  که تا صبح خواب نداری خیلی مامانو اذیت میکنی . چون تولدت با بابابزرگت تو یه روز دیشب یه جشن کوچیک با خانواده پدری گرفتیم که عکساشم ...
7 دی 1392

مشکل جدید

عزیز مامان رفت و آمد ما به بیمارستان و قرار گرفتن تو اون محیط باعث شده مریض بشی  سه روز که تب شدید داری دوبار بردمت دکتر تازه تشخیص دادن گلوت عفونتی شده ٢٤ ساعت شیر نمیخوردی فقط آ ب شده بود غذات بیقرار شدی لج باز فقط باید تو بغلم باشی  تازه ٢ساعتیه که کمی بهتر شدی دکتر گفته خیلی ضعیف شدی وزنتم کمه آخه بد  غذایی نمیدونم چیکار کنم قرار که آزمایش کلی انجام بدی ببینه چته که رشدت کمه ٥روز  دیگه ١ساله میشیو باید واکسنتم بزنی خدا کنه کمی جون بگیری باز واسه واکسن تب  نکنی از الان مامانی ناراحتته. الانم زیر پاهام نشستی با کلید بازی میکنی فدات بشم . دیشبم که شب یلدا بود با عمو اینا ...
1 دی 1392

روزهای آخر 11ماهگی

سلام عزیزای گلم ممنون از حضورتون چند روزیه اینترنتمون قطع شده بود نتونستم به  دوستای عزیز سری بزنم حتما جبران میکنم . خبر مهم تر اینه که بابابزرگ محیا جون عمل باز قلب انجام داده محتاج دعای شما  عزیزاس   تو این شبا واسه سلامتیش دعا کنین تا صحیح وسالم به خونش برگرده این   روزا همش تو راه بیمارستانیم جالب تر اینکه تاریخ تولد محیا جون با بابابزرگش تو  یه روزه . اینم عکسیه که دو روز قبل عمل بابابزرگ محیاس تو پیست آبعلی.       ...
28 آذر 1392

روزهای یازده ماهگی

سلام عزیز مامان ١١ماه از اومدنت میگذره روزها از پی هم میگذره و تو هم بزرگ و بزرگتر  میشی از شیطنتات بگم که حسابی شیطونی کلمه هایی رو که میگی به گل میگی گو   عکس خودتو که میبینی میگی اک صدای گربه رو در میاری با حیوانات سر خوشی هرجا  گوشی موبایل باشه میزاری دم گوشتو میگی او  تعداد قدمهایی که بر میداری بیشتر  شده بس به ٤دستو پارفتن عادت کردی راه نمیری .مامان فدات بشه اینم چندتا از  عکساش.  اینم از محیا خانوم کلاه گیس گذاشته اینجا تو اتاقمونی رفتی رو تخت نشستی چه ذوقی میکنی اینجا مادرجون سرت روسری گذاشته یه روز برفی بابا...
22 آذر 1392

یازدهمین ماهگردو نذری مامان.

عزیز مامان یازدهمین ماهگرد تولدت با ٣روز تاخیر مبارک الهی هزار ساله بشی همیشه  وهمه جا خدانگهدارت باشه دوهفتس که سرمای شدید خوردی هرچی بهت دارو میدم انگاری بدتر میشی خیلی اعصابم بهم ریختس خدا کنه هرچی زودتر خوب بشی تا دلم آروم بگیره لج باز بودی بدتر شدی نمیدونم شایدم از دندونت باشه لاغر بودی بدتر شدی  روز به روز شیطونتر میشی . از نذری بگم مامانی در دوران بارداری وبعد دنیا اومدنت کلی مشکلات داشتم نذر کرده بودم صحیح وسالم باشی موهاتو نذر امام رضا کردم دو هفتس که موهاتو از ته زدیم  شدی شبیه پسرا موهاتم وزن کردیم به قیمت طلا پول ببرم برای امام رضا الهی مامان  فدای کچل خانوم...
16 آذر 1392

روزهای 10ماهگی

سلام عزیزم اینم از عکسای روزهای10 ماهگیت           اینجا جیگر مامان با عروسکش میخواد تاب بازی کنه البته محیا بهش میگه نی نی     اینم از محیا خانومو ایستادنش چند قدمی میره     رفته گلو از گلدون در اورده چه ذوقیم میکنه       خلاصه محیا جون خودش داره شیرشو میخوره   ...
24 آبان 1392

محیا در لباس علی اصغر

محیا خانوم لباس علی اصغر پوشیده بره مراسم شیرخوارگان         اینم محیا با النازکنار هم تو حسینیه دماوند     اینم لباسی که اونجا به محیا خانوم دادن البته خوابید تا تونستم تنش بپوشم     اینجا وقتی لالایی میخوندن  محیا رو دستای مامانی   ...
18 آبان 1392