محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

محیا زندگي مامان وبابا

چهارمین دندون

1392/11/1 15:54
170 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان دو شب بود که حسابی بیخواب شده بودی میخوابیدی ولی بس که درد داشت

 مشستی چشما بسته گریه میکردی دیشب که مجبور شدم استامینوفن بهت بدم

 تاتونستی بخوابی صبح متوجه شدم دندون چهارمت در اومد واسه همون بیخواب بودیا درد

 داشتی مامان فدای گل دخترش بشه دیروز که رفته بودیم دکتر خیلی شیطنت کردی اینم

 نمونش که منشی رو کلافه کردی بس کنجکاوی.

 تا ازت غافل شدم رفتی داخل اتاق از میز میری بالا

اینجام خلاصه نشستی میخندیدی

بهم میگی برو بیرون که به کارت ادامه بدی

 

یه روز آفتابی اومدی داخل حیاط داری آسمونارو نگاه میکنی

اینم محیاخانم با الناز حاضر نشدن جدااز هم بشینن هر دوروی یه صندلی

 

بس که خوبن کفش النازو هر دو کردن تو پاشون

 

اخر نشد یه عکس خوب ازشون بگیرم

اینم از کارای محیا که عروسکش زورش نمیرسه رو دوشش میکشونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مریم مامان یاسمین زهرا
1 بهمن 92 17:46
ماشالله به این دختر شیطون
سهیل بشردوست
1 بهمن 92 19:47
بچهء زیبائیه خدا بهتون ببخشه
آرشیدا
1 بهمن 92 23:57
آخ اینقدر خوشم میاد ازین شیطونیا.بخدا آدم خنده اش میگیره بجای اینکه عصبانی بشه و بکن نکن کنهبیا خصوصی عزیزم
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 16:18
دنیا ارزش پا کوبیدن به شکمت را نداشت! ببخش مرا مادر...
میم مثه محیا
2 بهمن 92 16:39
ای جااان دلم چ شیرین شده دخملی دندون چهارمت مبارک باشه خاله جون
میم مثه محیا
2 بهمن 92 16:39
خصوصی داری گلم
مامان فاطمه جـونی
2 بهمن 92 17:04
فدای شیطونیات خوشمزه خانومیببینش چه تلاشی میکنه واسه بالا رفتن!!!! دندون چهارمت مبارک...
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 11:28
آموخته ام که خدا عشق است و عشق تنها خداست آموخته ام که وقتی ناامید می شوم خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می کشددوباره به رحمت او امیدوار شوم آموخته ام اگر تا کنون به آنچه خواسته ام نرسیدم خدا برایم بهترش را در نظر گرفته است آموخته ام که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم.......
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 11:38
هزار ماشالله شيطون بلاا ناقلا شده.... ببوسش دندونش در اومد راستي؟؟؟ چه با حال هركدوم يه لنگه كفش پاشون كردن....
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 23:06
_____████ ____________ _____██████ ___________ ____████████__________ ▌ ___███____███_________ █ ___██_______██__________▌ __███________█__________▌ __▌●█________█_________█ __███_______ █_________█ ___██_______█________██ ____________██_______██__▌ ____█______██______███_ █ _____▌_____██_____████_█ __________███___█████_█_█ ________███__██████__█_█ ______███__████____██_█ _____███_█████_████_█ ____████_██████_███_█__▌ ___████_█ █__███ _█__██_▌ __█████_████_▌_█_███_▌ _█████_██___██___██_█ _█████_███████_███__█__██ _███_▌███___██____██_███ _███_▌█████___███__█__█ _████_▌▌___█__█_██████ __██████_████__▌_████ ___█████_____████████ ._=--███████████████ _=--=_-████████████ =--_=-_=-█████████
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
3 بهمن 92 23:08
سلام خواهر دلم برات تنگ شده بود....خواهر أدرسي رو كه گفتي رو برام بزار ميام پيشت حتماً خواهر
آرشیدا
3 بهمن 92 23:08
سلام عزیزم.دوباره اومدم این شیطونیه توی مطبو دیدم خنده ام گرفت به کارای این وروجکاون لجظه قیافه ی منشیه دیدنی بوده عزیزم در مورد سرلاک هم میخوای یک هفته دوباره شیرو برنج رو شروع کن تا بدنش عادت کنه البته به همون روش کم کم که یه بار واست گفتم بعد 1 هفته دیگه گندمو بده بعد هم بعدیا رو بده مشکلی نیست دکتر به من اینطوری گفت عزیزم
آرشیدا
5 بهمن 92 12:14
واااااااااای نگو که ما استاد شدیم تو آزمایشات.بسکه ازین بچه آزمایش گرفتن.و همینطورم که میگی عقب می افتاد .تو رو خدا مواظبش باش که بچه رو از پا میندازه من تجربه داشتمایشاله زود خوب میشی خاله
دخملي تنها دليل زنده بودنم...(لي لي)
6 بهمن 92 1:05
دلم برای نگاه هایی که میدیدند تنگ شده است..... دلم برای برای گوش هایی که میشنیدند.......،برای لبهایی که میخندیدند تنگ شده است، دلم برای سرود سارها،........برای کلاغ ها تنگ شده است، برای ارزن های کپه شده روی سنگفرش که غذای یاکریم ها میشد، برای خرده های نان پشت پنجره،که گنجشکها را میهمان میکرد، دلم برای خودم تنگ شده است....