حال این روزها
عزیز مامان از وقتی شیر خشک نان قحطی اومد مجبور شدم بهت شیر گاو بدم یه ماهی
میشه که خدارو شکر گوش شیطون کر میخوری ماشالاه دندوناتم پشت هم داره در میاد
میدونم اذیت میشی مامان فدای گل دخترش بشه دوتا دندونای نیش بالا باهم در اومد
ولی وزنت بالا نرفته آزمایشتو فردا باید بگیرم ببرم پیش دکترت تاببینم چی میگه خدارو
شکر عفونت ادراری نداشتی از شیطنتات بگم از دیوار راست بالا میری یه جا بند نیستی
همش در حال راه رفتنی تا دلت بخواد خرابکاری میکنی کلملتی که میگی به عمو میگی
عبو به عمه میگی عبه به برف میگی بف به آب بازی میگی آب با مامان بابا به همه بچه ها میگی نی نی
اینارو کامل میگی ادا در میاری اطرافیانو کامل میشناسی میگم چش بزن چشاتو جمع
میکنی مامان فدای اون چشات . دسته گلی که مامانی کاشته تمام لباسای مهمونیتو
گذاشتم لباسشویی بشوره حواسم نبود پالتو مشکی خودمم گذاشتم چشمتون روز بد
نبینه تمام لباسای محیا سیاه شد کلی غصه خوردم بچم لباس مهمونی نداره حسابی رو
دستم خرج گذاشتم.اینم چندتا از عکسای محیا جون .........
از جمله کارایی که انجام میدی لباستو میزاری سرت تو خونه میچرخی
بدون شرح
فدای خنده هات مامان
اینجام زیر میز کامپیوتر گیر افتادی
خلاصه موفق شدی بشینی