محیا جونمحیا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

محیا زندگي مامان وبابا

تولد دوسالگی

سلام عزیز مامان دومین تولدت رو باتاخیر بهت تبریک میگم نشد زودتر بیام امیدوارم سالیان سال   سرزنده سرحال باشیو بهترینها ارزانیت. این یه سری از عکسایی که این مدت نزاشتم.                       ...
11 دی 1393

بیست و سومین ماهگرد

سلام عزیز مامان بیستو سومین ماهگردتم شده عزیزم بهت تبریک میگم امیدوارم قطار زندگیت بر روی ریلهای خوشبختی در حال حرکت باشه ماه بعد که بشه دو سال از تولدت میگزره چه روزهایی با چه خاطراتی گزشت عزیزم حرف زدنت کامل شده شیطنتات تمومی نداره هرکاری میکنم نمیتونم عکساتو اینجابزارم تا واست یادگار بمونه . دیگه حوصله هم ندارم به دوستای مجازیتم سری بزنم.    ...
8 آذر 1393

بیست و دومین ماهگرد گل دختر

سلام عزیز مادر فردا بیست و دو ماه از تولدت میگزره روزها از پی هم میگزره و تو بزرگو بزرگتر میشی دومین محرم عمرتم از راه رسید اخر هفته هم مراسم شیرخوارگان حسینیه اگه خدا بخواه امسالم میبرمت تا باب الحوایج نگهدارت باشه مامانی یک هفتس که پستونکو ازت گرفتیم خداروشکر زیادی بیقراری نکردی شیطنتات هم تمومی نداره حسابی شیرین زبونی عکسات همه تو گوشیمه گوشیمم ویروسیه نمیتونم عکساتو بزارم .
5 آبان 1393

بیستمین ماهگرد

سلام گلم دو روز دیگه بیست ماه از زندگیت میگزره روز به روز بزرگو بزرگتر میشی و شیرین زبونتر از قبل از شیطنتات بگم که تمومی نداره از دیوار صاف بالا میری مامانی کمی بی رمق شده و حوصلش کم نمیاد عکسای جدیدتو بزاره قول که تا چند روزه عکستو بزارم اکثر اسمهارو بلدی جمله بندیم میکنی الان از بابایی تبلت میخوای مامان فدای گل دختر بشه. فعلا گلم       بقیه عکسات تو سیستم نشون نمیداد ...
4 شهريور 1393

نوزدهمین ماهگرد

سلام عزیز مامان دیروز نوزدهمین ماهگرد تولدت بوده عزیزم بهت تبریک میگم انشالاه سالیان سال در کنارمون زندگی شادو خرمی داشته باشیم عزیزم تا این ماه تمام دندونات تکمیل شده شیرین زبونیات بیشتر شده هرحرفی بزنیم تکرار میکنی اسمهارو بلدی به من که کلا میگی محبوب مامان فدای گل دخترش بشه همش دوست داری تو جمع باشی تنهایی رو اصلا دوست نداری بقیه حرفا بمونه که عکساتم بزارم فعلا.............
7 مرداد 1393

17همین ماهگرد

سلام عزیز مامان 17ماهگردتو با تاخیر بهت تبریک میگم تو این مدت حسابی مریض شدی نتونستم بیام الان کمی بهتری دیروز باز بردمت دکتر چندتا دارو تقویتی هم داده رشدت کنده بس شیطونی الانم خوابیدی تا تونستم بیام تو نت از شیرین زبونیات بگم اسم دایی رو قشنگ میگی. به متمتن من میگی عزیز به بابا میگه مجتبییییییییییی به من میگی محبوب هرچی میشنوی زود تقلید میکنی راه میری تو خونه میگی اقادون الاد بخر موز بخر اقادون دیدید اقادون بستنی خیلی باحال تلفظ میکنی صدای حیواناتو در میاری حسابی شیرین شده گل دخترم عزیز مامان نتونستم عکس ازت بندازم سر فرصت منتظر یه موقعیتم تا عکسای جدیدتو بزارم
14 خرداد 1393

محیا در بستر بیماری

سلام عزیز مامان این روزا بدترین روزاات بوده  از 5شنبه که رفتیم شمال شبش تب کردی با سرفه و بیقراری از صبح روز بعد حالت تهوع و اسهالو یه وضعیت فجیحی 5تا دکتر بردمیت جون نداشتی بشینی دلم داشت میترکید باباجون از کار افتاده بود دکتر میخواست بستریت کننه من موافقت نکردم بس که پی تو بودم خودمم از پا افتادم سرمو میکشیدی نمیزاشتی خلاصه تونستیم یه سرمو بهت تزریق کنیم تا اسهالت بند بیاد الانم کمی بهتری یه کم راه میری میگی مامانی لالا این چند روز اصلاحرف نمیزدی حال همرو گرفتی الان میگی مامانی اقا امپول این تو ذهنت مونده مامان فدای دخترش بشه الانم این ویروس لعنتی به من سرایت کرده دوبار رفتم زیر سرم . دخترم نشد ازت ع...
31 ارديبهشت 1393